-
28
سهشنبه 20 شهریور 1403 08:59
امشب از آن شبهاست که تنها شدم، رفتی با چشم های غم زده، اغوا شدم، رفتی نم میزنم از بغضها، مازندرانت را طوفان زده بر چشم من، دریا شدم، رفتی راه نگاهت را دلم گم کرده از باران حال و هوای عشق را، صحرا شدم، رفتی از سالهای بودنت، از بوی پیراهن از بوسه ها که آخرش رسوا شدم، رفتی دست من از آن روز که دیدم تو را، گرم است چون...
-
51
چهارشنبه 23 خرداد 1403 21:27
ای کاش این پرنده ی وحشی، در حبس آسمان تو باشد* در سینه اش اگر تب عشقی ست، آن عشق در امان تو باشد گفتی غزل_ترانه ی چشمت، شهر مرا به هم زده بانو شاید جفا و سرکشی ام از، بدمستی جهان تو باشد از یاد من نرفته که هستی، هر چند از نگاه تو مُردم شاید بهار زندگی ام هم، در تابع خزان تو باشد حرفی نگفته هم دلِ تنگی، عشق از غم سکوت...
-
50
سهشنبه 15 خرداد 1403 22:05
یک دره و طغیانی یک رود موسیقی پیچیده در آفرود اینجا هوای پلکها، ابری آنجا هوای بوسه، مه آلود... اینجا دلم از غصه ها، پرسوز آنجا اگر چه عشق_باران بود با آن همه خوبیِ دنیایت سیرش شدم از آرزوها زود از هر چه گفتم، باز هم رفتی آن لحظه که،... آن لحظه ی بدرود آرزو حاجی خانی خرداد۱۴۰۳
-
49
پنجشنبه 10 خرداد 1403 12:00
باز کم مانده تو را بیخود و مدهوش کنم طبق عادت برسم، گُل بدهی، بوش کنم اولش طعم سلامم به تو، عطراگین بود عشق را من بلدم مثل تو مخدوش کنم؟ پای عاشق شدنم، هر که نمانده ست، بگو پای عاشق شدنت، باده بده، نوش کنم در هوای غم دلبستگی ات، تا دم صبح با دل شمع بسوزم، به تو خاموش کنم یک شبه خلقت جانانه به هم می ریزد من اگر حرف دلم...
-
48
یکشنبه 5 فروردین 1403 12:49
دلم به دام تو افتاده، عشق_/ بازی نیست از اینکه دل، به هوایت شکست،... راضی نیست برای گرمی دل، بوسه هات کافی بود اگر چه رسم تبارِ تو دلنوازی نیست اگر چه که به دلت بی حساب شد، این بار ولی به هر جهت اینکه دلم ریاضی نیست دوای بی کسی ام، قرص و شربت ِ عشق است میان طائفه ات هم کسی که رازی نیست چقدر توی دلت، آرزوت ویران شد...
-
47
یکشنبه 5 فروردین 1403 10:21
غمزه ی حال مرا بیش تر از پیش نکن این جگر پاره ی جان را به دلم ریش نکن بوسه ها داغ تر از شهد خدایی شده اند حال شیرین لبت را به لبم نیش نکن پیش چشمان تو آنقدر که آرام شدم این همه دلهره ها را به دلم بیش نکن این قَدَر سنگ همه کس به دل و سینه نزن این قَدَر قوم من و طائفه و خویش نکن آنکه از پیش، خودش شاه و پری زادت بود مات...
-
46
یکشنبه 5 فروردین 1403 10:19
به تار و پود وجودم، حریر عشق ِ گسسته ست چقدر قلب من امشب، از این گلایه شکسته ست دوباره فصل جنون زد به باغ های بهارم فضای از تو سرودن چه شاعرانه و مست ست هوای گریه نداری، پلنگ زاده ی وحشی؟! ببین که حضرت ماه ات از آسمان تو خسته ست چرا بهانه نباشی برای خلق من از عشق نجیب زاده ی باران! نگو که دست تو بسته ست... چه کارها که...
-
45
شنبه 4 فروردین 1403 17:29
این بار هم در بی کسی، با زندگی سر می کنم با هر غرور تازه ات، دل را مکدر می کنم دلتنگی ام را در هوایت پرسه می زد ابرها کوچه به کوچه، عشق را با آسمان تر می کنم با آنکه با حال دل من، خوب تر می شد دلت حتی اگر منکر شوی هم باز باور می کنم امیّد دارم که دوباره باغ، آبادت شود گل_ بوسه می ریزم ولی یکباره پرپر می کنم حالا که...
-
44
شنبه 4 فروردین 1403 11:47
هیچ کس اینجا شبیه حال من، درمانده نیست هیچ کس مثل دلم از قلب سردت رانده نیست مثل این حال پریشان یک اتاق و میز و شمع مثل طوفان نگاهت، چشم را سوزانده نیست این که می خواهد تو را، از جان خود هم بیشتر آنکه از چشمان مستت، بی دلیل افتاده نیست؟ اشتباهی دل سپردی به هوای سادگی ش آنکه گر می گیری از عطر تنش خان زاده نیست رفتی و...
-
43
جمعه 25 اسفند 1402 19:48
دوباره بوسه و باران، شب ِ غزل خوانی ست به عشق بازی امشب، هوات مهمانی ست تو آرزوی دلم در هوای احساسی فضای از تو سرودن، هنوز بارانی ست به یاد دلهره ها با من و دل و بغضم که عشق، پای تو امشب، قرار پایانی ست اگر که می شد و می ماندی و دلم،... با تو،... شب و کناره ی دریا، اگر چه طوفانی ست نشد قدم بزنی، پا به پام ساحل را غروب...
-
42
جمعه 25 اسفند 1402 15:39
من باشم و شعر و شب و لب خوانی ات باشد هر جا نگاه ساده ی پنهانی ات باشد یک چای با عطر تو و یک خنده از لبهات در آن گلاب تازه ی کاشانی ات باشد برگشتی و حال قشنگ روز من برگشت این رفتنت هم رفتن پایانی ات باشد! دیگر به پای دل کمین کردن، قرارم نیست آنجا که می خواهی شکار آنی ات باشد پیش نگاهت، یوسفم از پیش عزت داشت می خواهی...
-
41
جمعه 25 اسفند 1402 11:07
دردم فقط این لحظه های بی قراری نیست دردم، برایت این همه چشم انتظاری نیست باران نم نم می زند در ساحل و دیگر آغوش را از گرمی ات، دریا کناری نیست این روزها باید کجای زندگی خوش بود وقتی همیشه آنکه خیلی دوست داری نیست باید به فکر زخمهای کهنه ات باشی باید بفهمی آخرش هم عشق، کاری نیست پاشیده مغزم پیش از این، روی نبودن هات......
-
40
پنجشنبه 24 اسفند 1402 15:01
در سینه ام جز سوز و آهی نیست تا سالها از تو نگاهی نیست دارم تقلا می کنم اما از من به تو انگار راهی نیست وقتی جدایی بهتر است از مرگ، اینکه بمانی اشتباهی نیست؟ دیگر فراموشش بکن، دیگر...، وقتی که گاهی هست و گاهی نیست یوسف! بمان در شهر خود، این بار در قلب این آواره چاهی نیست گفتی که عذر رفتنت، شرعی ست در راه دل، اما،...
-
39
پنجشنبه 24 اسفند 1402 15:00
همیشه بی خبر از تو، به هیچ می تابم تمام زندگی ام را درون گردابم غبار با تو نبودن، گرفته بغضم را سکوت وحشی نیزار توی مردابم ببار بر تن من ابرهای عالم را که خوب تر بدرخشد، نگاه مهتابم پر از هوای نفس کن مرا که بر دیوار، شکستگی ِ زنی توی دست یک قابم تمام شب به هوایت، غزل غزل اشکی... بریزم از ته چشمان سرخ و بی خوابم دوباره...
-
38
پنجشنبه 24 اسفند 1402 13:55
باید که جدا می شدم از اول راهت با بوسه و با گریه و با ناله و آهت تا مهر تو از اول پاییز رسید و تا ریختم از حادثه ی طرز نگاهت... در عشق نفس گیر تو تعبیر خوشی نیست دیدی که عزیزی نرسید از ته چاهت تقصیر تو این رفتن واین دل شکنی نیست جز اینکه دلم را ببَری چیست گناهت؟ خورشید نبودی که بتابی به دل تنگ خورشید نبودی که ببینی...
-
37
پنجشنبه 24 اسفند 1402 08:40
جان کندن دریا به ساحل، دیدنی بود هر بوسه از لبهای سرخش چیدنی بود بعد از طلوع گرم، از طرز نگاهت خورشید، پشت پلک تو، تابیدنی بود افتاده ام در ماجرای حیله ات باز اندازه ی دنیا لبت بوسیدنی بود درسینه ام، عشق ِ جهنم_سوز داری عشق تو چون آتشفشان جوشیدنی بود با آن خیالات و دل و دیوانگی هات هر شب شراب کهنه ات، نوشیدنی بود آغوش...
-
36
سهشنبه 22 اسفند 1402 16:14
از بوسه ات، در هر شبی مهتاب می دیدم مهر تو را با جلوه ای شاداب می دیدم آشفتگی در تار مویت، ساز رویایی ست در زخمه ی موهای تو، گرداب می دیدم طرز نگاهت سوره ای از عشق ورزی بود در چشمهایت آیه های ناب می دیدم هر ذکر ِ « یا عشق » تو، آغاز صلاتم بود در لفظ ِ « جانم » گفتنت، محراب می دیدم بعد از رهایی از شب رنج و جدایی ها...
-
35
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:55
بی تو از قصه ی دلسوخته افسانه ترم با دل غمزده از مهر تو دیوانه ترم باز عشق تو غزال ست، و دلم در پی آن باز از پیله ی عشق تو که پروانه ترم قافیه جور شد از چشم غزلخوانی تو با ردیف ِ مژه، با پلک تو همخانه ترم گفته بودی پی عشقِ تو از اینجا بروم آنقَدَر می روم از خود به تو بیگانه ترم آرزو کن که هوایت بپرد از سر من چون که...
-
34
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:53
اگر شود که حرف ما وفا شود و بوسه ها به جای گفته ها شود به سالهای رفته ام، نگاه تو برای زخمهای دل، دوا شود فرو بریزی از دلم به آرزوت و حاجتم به دست تو روا شود هوای دل سپردنت رسیده و نمی شود به مهر تو، جفا شود به جای تو نفس کشیده، قلب من از آن جهت که با تو آشنا شود آرزو حاجی خانی بی بازگرد
-
33
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:52
غرق نگاهم می شوی تا با تو خلوت می کنم، با شور و حال عاشقی وقتی مجابت می کنم تو رمزی از نیلوفری می پیچی ام در پای خود هر جا سماجت می کنی، تا من اجابت می کنم تو آسمان را داده ای تا ملک پنهانم شود من هم به رسم عاشقی، دل را به نامت می کنم باران نخورده بوته ام از عشق هم بی ریشه ام به بوسه های نم زده، چون غنچه عادت می کنم...
-
32
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:49
یک شب بیایی و بنامی شیر، خود را رامت کنی با یک نظر نخجیر خود را در جنگ با عاشق کشی، آماده باشی از رو ببندی دشنه و شمشیر خود را یک شب فرو می ریزی از دیوانگی هات تا بکَنَی از پای دل، زنجیر خود را این عشق اگر چه آتشی خاموش در توست هر لحظه در من می کُند پاگیر، خود را یک زن میان قصه ها، دنبال کرده در آیه های عشق تو تفسیر...
-
31
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:43
قسم به پودر شدن، روی هر پک سیگار به مسخ و تسخیرم با نفوس بی پندار به خواب خشدارم در گلوی سردرگم نفس نفس زده عطرت تمام شب انگار قسم به زیبایی مثل بوسه ای بر لب گذشتن از احساس و خطای ناهنجار به هر چه زیبایی از نژاد تو رویید به نطفه ی اشکم در ملامت و هشدار تمام ساحت ِ قلبم شکسته از عادت شکسته احساسم در جسارت اشعار سراب...
-
30
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:40
با من بیا به وسعت چشمان حادثه دریا به خواب من شده طوفان حادثه افتاده خط قرمز لبهام دست تو همراه بوسه های تو، عریان حادثه تا فاصله به همت ابری شکسته شد از راه می رسد شب باران حادثه دیگر گریزی از نی و سوز و خیال نیست تا دشت می روم پی ِ چوپان حادثه دیگر زنی رسیده به زلزال قصه ی مردی میان آیه ی جبران حادثه در صحنه های ساز...
-
29
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:38
بین من و بین تو و حرف علایق بر سر دل، عشق شده، این همه لایق باز غم خاطره ها بر لب دریاست تنگ به آغوش و شب و بوسه و قایق عشق من از سادگی ام، عین یقین است اشک شده دلهره ای بر دل صادق دست به سر کن هوست را گل نازم سرد شد از فاصله ها داغ شقایق ترس به خود راه نده شب که گذر کرد از لب باران زده ی این گل عاشق آرزو حاجی خانی بی...
-
28
سهشنبه 8 اسفند 1402 20:35
با رفتنت از شهر من، تنها شده غزلت در چشم های غم زده ام، جا شده غزلت نم می زنم از بغضها، مازندرانت را طوفان زده بر چشم من، دریا شده غزلت راه نگاهت را دلم گم کرده از باران با هر خیال چشم تو، رویا شده غزلت از سالهای دوری ات، عطر لباسم رفت از دامن بی مریمی، صحرا شده غزلت دست من از آن روز که دیدم تو را، گرم است از روزهای...
-
27
یکشنبه 6 اسفند 1402 16:18
یاد شبهای غزل با تم ِ زیبایی او به دلش قصه ی افسونگر و رویایی او بعد از آن دلهره های شب طوفان زده اش... به دلم نیست ببینم دل دریایی او خواب از چشم من و ماه شب تارم رفت غبطه خورده ست به ماه، این همه یکتایی او جاده های دل باران زده ام خیس از شب بوسه ها ریخت پس از آن به فریبایی او یاد هر خاطره اش، حال مرا خوب نکرد یاد هر...
-
26
یکشنبه 6 اسفند 1402 16:16
به هر نگاه تو می رقصد از ترانه که هست به دل فریبی و زیبایی زنانه، که هست نه حبس هر نفسم، نه هوای مردابم پس آن، به دامن دریایی ات روانه که هست به ( ساز و تار ) و یکی در میان به ( بوسه و تار ) به گرمی تن و آغوش ِ عاشقانه که هست تو که تراوش عطری میان باغ دلم به سنگ می زند آن کس، به دل شبانه که هست تو پیله بر تن عشقی،...
-
25
یکشنبه 6 اسفند 1402 16:15
خوب من! این قدر هم از عشق خود پروا نکن من خودم دلواپسم، دیگر اگر اما نکن هر چه که مستی ست در هستی به هر جا، رفته ایم بیش از این دیگر مرا بازیچه ی دنیا نکن ناله و فریاد من، دیگر برایت آشناست با سکوتت، قلب من را مرده از غمها نکن حق کشی ها در دیار خود پرستان، عادت ست خود پرستی، هر چه هستی، جان من! اینجا نکن عهد و پیمان...
-
24
یکشنبه 6 اسفند 1402 16:15
فکر من در همه شب حل معمای تو است بنما رخ که دلم واله و شیدای تو است عاشق هیچم و از من نفسی باقی نیست رفتن و آمدنم بسته به سودای تو است می شتابی که از این قصه به خوابم ببری تا بمیرم دل من محو تمنای تو است دل در این منظره، آتش زده بر راحت جان هر چه آید به تماشا همه معنای تو است گفته بودی که بمان با دلِ این عاشق ِ مست دل...
-
22
یکشنبه 6 اسفند 1402 16:10
بی خبر هستی و در گوشه ی زندان توأم آن به تنگ آمده از حال پریشان توأم داغ مجنون زده به طاق دل تنهایی م دیگر از شهر، گریزان شده ویران توأم رفتم از کوچه به کوچه، بی تو از سایه به سایه دیدی از بی کسی ام باز در ایوان توأم پنجره باز شد و منظره ی زیبایی ت... پرده می زد که فقط عاشق باران توأم چند سالی شده با عشق گلاویز شدم...