-
21
دوشنبه 30 بهمن 1402 19:28
نه وسوسه، نه حسرتی کجا شبی خطا کنم؟ نگاه ساده ی تو را به مهر آشنا کنم نه حس شاعرانه ای غزل به باد می دهد که از هجوم بی کسی، دل ِ تو را رها کنم چه فکرها که کرده ام، همیشه شب به شب به تو به شرم چشمهای تو، نگاه بی ریا کنم بزن، بکِش، به خط و تار و هر چه رقص برگ و باد ورق ورق ترانه را، بخوانمت، دعا کنم تویی که خاطر من از...
-
20
یکشنبه 29 بهمن 1402 18:37
تا نباشی خانه صحرای من است با تو اما عشق، دریای من است پیله هایت بر تنم جادویی از بند آزادی م بر پای من است هر نفس از بوسه هایت، مست مست آرزویت، باغِ رویای من است هر نفس با خنده هایت، شور تر تنگ در آغوش، گرمای من است تا نباشی، شهر ویران می شود بینوایی، مرگ، فردای من است خواستی ،...یک شب هواخواه تو شد آنکه گفتی، عشقِ...
-
19
یکشنبه 29 بهمن 1402 15:25
وقتی تو باشی خانه ام شرجی ترین دریا که هست احساس بارانی تو، بی آرزو، تنها که هست طوفان زده بر سینه ام امواج بی پروای تو هر ساحلی با لعل لب، شیرین ترین رویا که هست اینجا اگر از فکر تو، دل، بی قرار و زار شد از بخت تو، هر عیش و نوش و دلبری،... آنجا که هست دین و دلم تا پای جان، با حس تو درگیر شد سخت است اما، بی تو با من،...
-
18
یکشنبه 29 بهمن 1402 15:19
چوپانی ام، در دهکده ات، گله داری می کنم با سوزهای نای نی، دل_بی قراری می کنم هر دفعه گرگی می زند، سمت خراب آباد دل از مهربانی هات، اما پاسداری می کنم کشورگشایی های تو در سینه ام، بیداد کرد تا هر کجا دل می کشی، پرهیزکاری می کنم شرطی برای ماندنت، چیزی اگر داری بگو تو بندگی کردی و من پروردگاری می کنم آنقدر از چشمان تو،...
-
17
جمعه 27 بهمن 1402 22:30
فصل ِ سفر گل کرده و تو از کنارم می روی پروانه می سوزد که تو از تار تارم می روی فصل ِسفر گل کرده و دلواپسی دنبال آن... هر دم اگر دل می بَری دل بی قرارم می روی حالا غزال وحشی ات رام است در دستان تو حالا که اینجا آخرش پای شکارم،... می روی دیوانگی های مرا، دیدی،..به حد مرگ بود یکبار هم در عمر خود گفتی نگارم!...می روی...
-
16
جمعه 27 بهمن 1402 13:22
که دنیا را از این بدتر نمی شد کرد به درد آلوده و مضطر نمی شد کرد عذاب ست این یا رحمت که می بارد خدا را هم به دل باور نمی شد کرد به جای آیه از لب، بوسه می ریزد همه کس را که پیغمبر نمی شد کرد به جام شوکران، شب را_غریبانه_ به طعم عشق، مرگ آور نمی شد کرد چه حرفی از نگاهم خواند و یادش رفت که درس عشق را از بر نمی شد کرد فقط...
-
15
جمعه 27 بهمن 1402 13:19
طلوع کن که شبم نقره فام میشود از تو سکوت شهر، پر از ازدحام میشود از تو حلول آیه ی «شمس» ی به روی سینه ی شبهام که صبح دیدن رویم، سلام میشود از تو نماز بغض، شکسته...به اینکه راه تو دور است! که ذکر از تو شکستن، قیام میشود از تو در این نیاز به باران، میان خشکی لبها به رنگ سرخ غزل پارههام، میشود از تو...؟! تو اختیارِ...
-
14
جمعه 27 بهمن 1402 13:18
با جادهی رسیده به پایان برابری با یک قدم به سمت بیابان برابری ماه لقای تو غمِ صد آسمان گرفت با کوچههای خلوت و باران برابری وقتی رسیده عشق به گرداب دردناک با گامهای خستهی طوفان برابری هی دستهای دامنت آلودهشد به خون ای عشق کشته! با دَم خوکان برابری آخر نشد وجود من از مهر پر شود با ماجرای زخم و نمکدان برابری آب از...
-
13
جمعه 27 بهمن 1402 13:17
تو و یک شهر و دل و خاطرهها و غمهاش می کُشد قلب تو را دلهره های فرداش تو و باران و...نفس های زنی تب کرده چای داغ و هوسِ بوسه ی تو بر لبهاش باغ زیبایی اشعار تو بر ایوان و... نغمه های غزل ِعشق، درونِ رویاش بدنت لرز گرفت ازمه پایانی شب عرقی ریخته از وسوسه های زیباش آخرین لحظه ی دیدار، رسیدن شرط است مست باشی وسط غرق شدن...
-
12
پنجشنبه 26 بهمن 1402 14:28
یک زن میان گریه و باران شکسته است چون ابرهای خسته و بیجان شکسته است آن روزهای دلخوشی...، به یاد ماندنی از یک خزان زخمی «آبان» شکسته است آن روزهای عشق و غزلخوانی ام به تو از غمزههای چنگ تو، آسان شکسته است سلولهای مردهی مغزم شبیه آن، دیوارهای تیره ی زندان شکسته است خون میچکد از آتش قلبم به شهر تو در جای جای...
-
11
دوشنبه 23 بهمن 1402 21:20
در یوسف چشمان تو افتاد زلیخات آن چشم پدر مردهی بازاری گیرات افتاده که زندان تو را باز بسازد این شاعرهی ساده و دلدادهی زیبات هرشب به غزلخوانی چشمان تو رفته ست یک شهرِ فرو ریخته از آتش و بلوات تبریزِ بهارانهی آغوش مرا باز ویران نکن از بوسهی تهرانی لبهات اندازهی یک پلک به دیدار تو مانده اندازهی یک عشق به آغاز...
-
10
دوشنبه 23 بهمن 1402 21:19
سوز جدایی را هوای سرد میفهمید این اشکها را خاطرات زرد میفهمید حال زمستانی که با اندوه رد میشد... حال بهارخستهام را درد میفهمید حتی کنارت هم نفهمیدی دلم تنگ است پایان هر روزِ مرا شبگرد میفهمید احساس را آدم، درون سینهی خودکشت وقتی محبت را سگ ولگرد میفهمید چشمان تو پایان تلخ ِدل سپردن را وقتی مرا دیوانهات...
-
9
دوشنبه 23 بهمن 1402 21:17
ای کاش در محدوده ی دنیای ما باشی ای کاش از نسل همان دیوانه ها باشی!! حوا نبودم که تو را دلخوش کنم با عشق آخر هوس کردی چرا آدم نما باشی؟! چه می کنی پشت مرض های خودآزاریت شرمنده ای اینکه نشد تا انتها باشی؟! گفتی که تا هر جا تو باشی با تو می مانم می خواستی یعنی -دقیقا-تا کجا باشی؟ ترسیدی از ناز و ادای نا مسلمانی م مرتد...
-
8
دوشنبه 23 بهمن 1402 16:42
حس من و نگاه تو،... از روز تخته نرد حالا همان رسیده به دیوانگی، نبرد در تو هوای شرجی فصل شمال بود در من هوای خسته ی پاییزهای درد از من به تو رسیده و از مهربانی ام... از تو ولی رسیده به من اشکهای سرد یادت نرفته قلب تو آغاز عشق شد یادم نرفته با دل من هر چه کرد، کرد حالا چقدر مانده که پایان/ بگیردم، با گرمی اش اگر برسد...
-
7
یکشنبه 22 بهمن 1402 12:33
به هر چه راندی ام از خود، عزیزتر ماندی به یمن بخت بلندت چه تاج سر ماندی! وفا چه کرده ای با آن که رزم دل دارد خودت برای خودت نیزه و سپر ماندی دلم فقط به هوای تو ریخت، در رودت به هر دری که زدم آخرش حجر ماندی چقدر قصه ی نامردمی ت شیرین است نمک به زخم تو پاشیده و شکر ماندی دعام کردی و با هرخیال و بوسه و یاد میان باده...
-
6
یکشنبه 22 بهمن 1402 12:18
دوباره خلسه ی چشمان و قهوه ات بر میز شبی که بوسه بریزد و شعر، شور انگیز... دوباره یاد کسی با نگاه ویرانی ش دوباره یاد کسی با نگاه مهر آمیز رسیدنت به زمانی که عشق ریزان است هوای عشق تو کردن به وقت هر پاییز رسیدنت به هواخواهی دلم خوش باد مبارک دل تنگت، و آرزویت نیز هراس در دل من دیگر از جدایی نیست چرا که آمدنی بوده بعد...
-
5
پنجشنبه 19 بهمن 1402 12:48
هوای خلوت شب در سرای من بودی ترانه در شب بی انتهای من بودی به طعم شربت عشق آرزوت می کردم فراتر از خواهش، که دعای من بودی میان گرمی بازوت، جا گرفتم زود و عطر موی سیاه و رهای من بودی تو را به جای خودم اشتباه می کردم تو را که هر دفعه تیر خطای من بودی چه روزها که نیامد یکی شود دلها نگاه و اشک تو بودم، بهای من بودی تو مثل...
-
4
پنجشنبه 19 بهمن 1402 12:45
دفع بلا از ذکر یا رب هات می ریزد شهد و شکر از نیش عقرب هات می ریزد با تو بهاری می شود در کوچه ها، پاییز گُل می کند تا بوسه از لبهات می ریزد اینجا که دیگر حال و روزم باد و طوفان ست آنجا اگر چه عشق در شبهات می ریزد دل داده ای و چشمهایت خیس و نمناک است آواز شالیزار از تب هات می ریزد بر، نامه هایت بوسه ای از عشق افتاده...
-
3
پنجشنبه 19 بهمن 1402 08:09
هر روز هم اگر شده از عشق دم بزن حتی بگو خدای منی، لاف هم بزن عادت نکن به غیر دلم عاشقی کنی با من اگر چه زخمه ی غم می زنم،... بزن با آن دلی که می بُری در انتهای راه یک تیغ هم به گردن من، دست کم بزن هر بار از نبود تو مغرور تر شدم قدری هوای عاشقی ام را سرم بزن از چشم های نرگس شیراز من بریز در آن دلت که سوخته، باغ ارم بزن...
-
2
پنجشنبه 19 بهمن 1402 08:07
دوباره عشق را در من جهنم کن مرا هم مبتلای بوسه نم نم کن هوای آن غروب ِ سرد پیچیده برایم چای با عطر تنت دم کن بزن باران، بزن باران، بزن باران کمی از بغض این شبهایمان کم کن پس از عمری ندیدن ها و رفتن ها... مرا ای یار شیرینم، صدایم کن پس از آن هم، به رسم بچگی هایت، به رسم دل، خیال دوست دارم کن! که آب از سر گذشت و عشق...
-
1
پنجشنبه 19 بهمن 1402 08:05
مثل چوب الک دولک بودی، توی فکرم همیشه چرخیدی من سرودم تمام قدت را، تو ولی توی عشق ترسیدی مثل مردی همیشه بازنده، بی جهت جور می شدی با من در قمار ترانه ای از عشق، بی جهت نیست توی تردیدی مثل چوب الک دولک کم نیست...مثل تو که حصاری از دردی مثل من چه؟ که باغی از شوقم، تا به حال از خودت نپرسیدی؟ رفته بودم به حس و حال...