حس من و نگاه تو،... از روز تخته نرد
حالا همان رسیده به دیوانگی، نبرد
در تو هوای شرجی فصل شمال بود
در من هوای خسته ی پاییزهای درد
از من به تو رسیده و از مهربانی ام...
از تو ولی رسیده به من اشکهای سرد
یادت نرفته قلب تو آغاز عشق شد
یادم نرفته با دل من هر چه کرد، کرد
حالا چقدر مانده که پایان/ بگیردم،
با گرمی اش اگر برسد دستهای مرد