-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 21:59
لینک پی دی اف مجوز بی بازگرد آرزو حاجی خانی https://s33.picofile.com/file/8484055350/1_18242656572.pdf.html
-
اصلاحیه، بی بازگرد
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 21:54
-
اصلاحیه، بی بازگرد
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 21:53
-
جلد کتاب بی بازگرد، آرزو حاجی خانی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 21:51
-
جلد کتاب بی بازگرد، آرزو حاجی خانی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 21:50
-
جلد کتاب بی بازگرد، آرزو حاجی خانی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 21:50
-
مجوز کتاب بی بازگرد، آرزو حاجی خانی
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 21:49
-
33
دوشنبه 8 بهمن 1403 20:32
خواستم درد تو را، تا به ابد خوب کنم هر چه از عشق، تو را می شکند خوب کنم مانده ام در سفرت، آیه ی یأس ت نشوم این دل تنگ تو را تا به چه حد خوب کنم؟ باز در بغض فرو خورده شریکم، اما تا دلم مایه ی رنجش نشود، خوب کنم با قدم های تو، بازار دلم می لرزد با نگاه تو، مگر داد و ستد خوب کنم عشق انداخت خودش را به میان، تا چه شود...
-
32
جمعه 5 بهمن 1403 02:02
آن جور که می خواستی، با زندگی سر می کنم مغرور تر، دیوانه تر، هر روز محشر می کنم از اینکه با حال دل من، خوب تر می شد دلت هر بار که منکر شدی، با عشق باور می کنم امیّد داری که دوباره باغ، آبادت شود گل_ بوسه می ریزی ولی از شرم پرپر می کنم دلتنگی ام را در هوایت پرسه می زد ابرها پس کوچه های عشق را از آسمان تر می کنم امشب...
-
31
دوشنبه 17 دی 1403 20:44
در سینه ات، سوز و نوای عشق پیچیده توی نفس ها، تا کجای عشق پیچیده مستی رسیده تا خیابان، خانه ات آباد هر جای شهرت نارضای عشق پیچیده چشمان من ابر و، نگاهت خیس و لبها تر شرجی شده، حال و هوای عشق پیچیده از دلبریهای خلیج ات تا خزر وا کن از من به تو جغرافیای عشق پیچیده فرقی مگر بین خدایت با دلت بوده؟ سکان دل را، ناخدای عشق...
-
30*****
یکشنبه 16 دی 1403 22:47
بعد از تو دیگر چشم را بر دردسر بستم با دکمه ها پیراهنم را بر خطر بستم آغاز شد بازی عشقت، بی چک و چونه دل هم اگر بستم فقط با یک نظر بستم دست و دل من جز به کار تو نمی آید دل_ نامه ها را چون که با تو خوب تر بستم بعد از تو دیگر کوچه های شهر بن بست اند راه عبورم تا تو را بر رهگذر بستم چون در توانم نیست، از عشق تو برگردم...
-
29*****
شنبه 15 دی 1403 19:21
تا سالها قلبم به پای عشق، تنها بود با بودنت حتی اسیر شرط و اما بود طوفان اگر هم می زده شب خاطراتم را نا مهربانی ها همیشه توی رویا بود از هر طرف پاییز از حال و هوایت ریخت با اینکه دل از سر خوشی ها عین دریا بود دستانمان گرم و خیابان سوز هم دارد این، عاشقی کردن میان حصر دنیا بود دیوانگی کن، پیش من، با یک قدم حتی چون با...
-
28*****
شنبه 15 دی 1403 13:05
آسمان مات تو شد تا رخ ماهت برخاست فتح شد باز دل و خنده ی شاهت برخاست دل که آزاد شد از حیله ی بدخواهی ها عشق از گوشه ی چشمان سیاهت برخاست ریز ریز از بغل و عطر لباست، نم زد رعشه بر مهد دل از برق نگاهت برخاست عشق با زهر خُم ِ قوم تو ویران می شد باز، با رنگ ِخوش ِجام ِمباحت برخاست چنگ با هر نفَس افتاده به رقصت، اما سوز ها...
-
27*****
پنجشنبه 6 دی 1403 09:40
دلم به دام تو افتاده، عشق_، بازی نیست پر شکسته ی دل را، قفس نیازی نیست مگر جواب دلم را به گریه ها بدهی مگر نه اینکه کلاهت برات قاضی نیست تو بی قراری شب در هوای شیرازی و دل سپرده به باغی که سرو نازی نیست اگر چه نغمه سرایان دل، بهارانه ست امید من به نوای خوش ِ ریاضی نیست برای گرمی قلبم، دل تو کافی بود اگر چه رسم تبارِ...
-
26*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:20
دوباره عشق را در من جهنم کن مرا هم مبتلای بوسه نم نم کن هوای آن غروب ِ سرد پیچیده برایم چای با عطر تنت دم کن بزن باران، بزن باران، بزن باران کمی از بغض این شبهایمان کم کن پس از عمری ندیدن ها و رفتن ها... مرا ای یار شیرینم، صدایم کن پس از آن هم، به رسم بچگی هایت، به رسم دل، خیال دوست دارم کن! که آب از سر گذشت و عشق...
-
25*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:19
هر روز هم اگر شده از عشق دم بزن حتی بگو خدای منی، لاف هم بزن عادت نکن به غیر دلم عاشقی کنی با من اگر چه زخمه ی غم می زنم،... بزن شب با سکوت شیشه ی دل، شاعرانه است سنگی به دل به سمعِ نوا، دست کم بزن هر بار از نبود تو مغرور تر شدم قدری هوای عاشقی ام را سرم بزن از چشم های نرگس شیراز من بریز در آن دلت که سوخته، باغ ارم...
-
24*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:19
دفع بلا از ذکر یا رب هات می ریزد شهد و شکر از نیش عقرب هات می ریزد با تو بهاری می شود در کوچه ها، پاییز گُل می کند تا بوسه از لبهات می ریزد اینجا که دیگر حال و روزم باد و طوفان ست آنجا اگر چه عشق در شبهات می ریزد دل داده ای و چشمهایت خیس و نمناک است آواز شالیزار از تب هات می ریزد بر، نامه هایت بوسه ای از عشق افتاده...
-
23*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:19
هوای خلوتِ شب در سرای من بودی ترانه در شبِ بی انتهای من بودی به طعم شربتِ عشق، آرزوت می کردم فراتر از خواهش که دعای من بودی میان گرمی بازوت، جا گرفتم زود و عطر موی سیاه و رهای من بودی تو را به جای خودم اشتباه می کردم تو را که هر دفعه تیر خطای من بودی چه روزها که نیامد یکی شود دلها نگاه و اشک تو بودم، بهای من بودی تو...
-
22*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:18
دوباره خلسه ی چشمان و قهوه ات بر میز شبی که بوسه بریزد و شعر، شور انگیز... دوباره یاد کسی با نگاه ویرانی ش دوباره یاد کسی با نگاه مهر آمیز رسیدنت به زمانی که عشق ریزان است هوای عشق تو کردن به وقت هر پاییز رسیدنت به چه ماند، بگویم ت خوش باد؟ اگر چه بازی دل بوده، آرزوی تو نیز... هراس در دل من دیگر از جدایی نیست چرا که...
-
21
چهارشنبه 5 دی 1403 17:18
به هر چه راندی ام از خود، عزیزتر ماندی به یمن بخت بلندت چه تاج سر ماندی! وفا چه کرده ای با آن که رزم دل دارد خودت برای خودت نیزه و سپر ماندی دلم فقط به هوای تو ریخت، در رودت به هر دری که زدم آخرش حجر ماندی چقدر قصه ی نامردمی ت شیرین است نمک به زخم تو پاشیده و شکر ماندی دعام کردی و با هرخیال و بوسه و یاد میان باده...
-
20*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:17
حس من و نگاه تو،... از روز تخته نرد حالا همان رسیده به دیوانگی، نبرد در تو هوای شرجی فصل شمال بود در من هوای خسته ی پاییزهای درد از من به تو رسیده و از مهربانی ام... از تو ولی رسیده به من اشکهای سرد یادت نرفته قلب تو آغاز عشق شد یادم نرفته با دل من هر چه کرد، کرد حالا چقدر مانده که پایان/ بگیردم، با گرمی اش اگر برسد...
-
19*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:17
کم کم لبم از بوسه ها شد سرد، می فهمید موهام را با روسری زرد می فهمید حال زمستانی که با اندوه رد میشد... حال بهارِ بی نفس را درد میفهمید حتی کنارت هم نفهمیدی دلم تنگ است پایان هر روزِ مرا شبگرد میفهمید احساس را آدم، درون سینهی خودکشت وقتی محبت را سگ ولگرد میفهمید چشمان تو پایان تلخ ِدل سپردن را وقتی مرا...
-
18
چهارشنبه 5 دی 1403 17:14
یک زن میان گریه و باران شکسته است چون ابرهای تیره ی بی جان شکسته است آن روزهای عشق و غزلخوانی ام به تو از غمزههای چنگ تو، حیران شکسته است سلولهای دل، نفسم را شبیه آن، دیوارهای تیره ی زندان شکسته است خون_پاره های آتش قلبم به شهر توست در جای جای حادثه، «تهران» شکسته است غم-وارهها به ساحلِ چشمم کشیده شد انگار موجی از...
-
17*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:13
تو و یک شهر و دل و خاطرهها و غمهاش می کُشد قلب تو را دلهره های فرداش تو و باران و...نفس های زنی تب کرده چای داغ و هوسِ بوسه ی تو بر لبهاش باغ زیبایی اشعار تو بر ایوان و... نغمه های غزل ِعشق، درونِ رویاش بدنت لرز گرفت از مه پایانی شب عرقی ریخته از وسوسه های زیباش آخرین لحظه ی دیدار، رسیدن شرط است مست باشی وسط غرق شدن...
-
16*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:12
با جادهی رسیده به پایان برابری با یک قدم به سمت بیابان برابری ماه لقای تو غمِ صد آسمان گرفت با کوچههای خلوت و باران برابری وقتی رسیده عشق به گرداب دردناک با گامهای خستهی طوفان برابری هی دستهای دامنت آلودهشد به خون ای عشق کشته! با دَم خوکان برابری آخر نشد وجود من از مهر پر شود با ماجرای زخم و نمکدان برابری آب از...
-
15*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:11
که دنیا را از این بدتر نمی شد کرد به درد آلوده و مضطر نمی شد کرد عذاب ست این همه رحمت که می بارد خدا را هم به دل باور نمی شد کرد به جای آیه از لب، بوسه می ریزد همه کس را که پیغمبر نمی شد کرد به جام شوکران، شب را_غریبانه_ به طعم عشق، مرگ آور نمی شد کرد چه حرفی از نگاهم خواند و یادش رفت که درس عشق را از بر نمی شد کرد...
-
14*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:08
اشاره کن، به گرمی ات، گلایه را رها کنم اگر که باز دیدمت، چطور با تو تا کنم چه فکرها که کرده ام، شبانه تا سحر به تو به شرم چشمهای تو، نگاه بی ریا کنم تمام عشق و آرزو به سوی تو دویده است نخواه تا شبیه تو، به هر کسی وفا کنم برقص با من این خزان، میان رقص برگ و باد که پشت هم ترانه ها، بخوانمت، دعا کنم در این مسیر عاشقی،...
-
13*****
چهارشنبه 5 دی 1403 17:05
یاد شبهای غزل با تم ِ زیبایی او شب به شب قصه ی افسونگرِ رویایی او بعد از آن دلهره های شب طوفان زده اش... به دلم نیست ببینم دل دریایی او خواب از چشم من و ماه شب تارم رفت غبطه خورده ست به ماه، این همه یکتایی او جاده های دل باران زده ام خیس از شب بوسه ها ریخت پس از آن به فریبایی او یاد هر خاطره اش، حال مرا خوب نکرد یاد...
-
12*****
سهشنبه 4 دی 1403 21:20
یک شب بیایی و بنامی شیر، خود را رامت کنی با یک نظر نخجیر خود را در جنگ با عاشق کشی، آماده باشی از رو ببندی دشنه و شمشیر خود را یک شب فرو می ریزی از دیوانگی تا محکم بدری از میان، زنجیر خود را این عشق اگر چه آتشی خاموش در توست هر لحظه در من می کُند پاگیر، خود را یک زن میان قصه ها، دنبال کرده در آیه های عشق تو تفسیر خود...
-
11
سهشنبه 4 دی 1403 21:20
ساییدنِ دریا به ساحل، دیدنی بود هر حالی از لبهای مستت چیدنی بود بعد از طلوع گرم، از طرز نگاهت خورشید، از چشمان تو، تابیدنی بود عشق از جهانِ چشم تو، آغاز می شد حال مرا بی روی تو، پرسیدنی بود؟ هر بار که از کوچه های دل، گذشتی بعدش نگاهم پشت سر باریدنی بود این عشق را صد سال دنبالت دویدم عطر تو از پیراهنم بوئیدنی بود افسوس...