یک زن میان گریه و باران شکسته است
چون ابرهای تیره ی بی جان شکسته است
آن روزهای عشق و غزلخوانی ام به تو
از غمزههای چنگ تو، حیران شکسته است
سلولهای دل، نفسم را شبیه آن،
دیوارهای تیره ی زندان شکسته است
خون_پاره های آتش قلبم به شهر توست
در جای جای حادثه، «تهران» شکسته است
غم-وارهها به ساحلِ چشمم کشیده شد
انگار موجی از شبِ طوفان شکسته است
کافر شدن به غیرِ تو، دیوانگی م بود
حالا ببین که این همه ایمان شکسته است
حرفی بزن به وقت خداحافظی...، دلم
از عشق که رسیده به پایان، شکسته است