28

امشب از آن شبهاست که تنها شدم، رفتی
با چشم های غم زده‌، اغوا شدم، رفتی

نم می‌زنم از بغضها، مازندرانت را
طوفان زده بر چشم من، دریا شدم، رفتی

راه نگاهت را دلم گم کرده از باران
حال و هوای عشق را، صحرا شدم، رفتی

از سال‌های بودنت، از بوی پیراهن
از بوسه ها که آخرش رسوا شدم، رفتی

دست من از آن روز که دیدم تو را، گرم است
چون روزهای کودکی، هم پا شدم، رفتی

یک شب، کنار هم به شعری مشترک بودیم
حس دلت را ریختی، معنا شدم، رفتی

در دل فقط یک آرزو کردم که برگردیم
مثل شبی که عشق را، زیبا شدم، رفتی...


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

51

ای کاش این پرنده ی وحشی، در حبس آسمان تو باشد*
در سینه اش اگر تب عشقی ست، آن عشق در امان تو باشد

گفتی غزل_ترانه ی چشمت، شهر مرا به هم زده بانو
شاید جفا و سرکشی ام از، بدمستی جهان تو باشد

از یاد من نرفته که هستی، هر چند از نگاه تو مُردم
شاید بهار زندگی ام هم، در تابع خزان تو باشد

حرفی نگفته هم دلِ تنگی، عشق از غم سکوت تو پیداست
پای دلم، به هر چه رسیدم،..آن آرزو از آن تو باشد

باران بزن به سمت نگاهم،..اینجا، دلم هوای تو دارد،..
روزی اگر برسمت این بار، آرامشم فغان تو باشد

شاید سرت به کار خودت بود، من آمدم به رسم رفاقت...
دل بردنت عطای به عشق است.، بگذار ارمغان تو باشد


آرزو حاجی خانی
24خرداد1403

50

یک دره و طغیانی یک رود
موسیقی پیچیده در آفرود

اینجا هوای پلکها، ابری
آنجا هوای بوسه، مه آلود...

اینجا دلم از غصه ها، پرسوز
آنجا اگر چه عشق_باران بود

با آن همه خوبیِ دنیایت
سیرش شدم از آرزوها زود

از هر چه گفتم، باز هم  رفتی
آن لحظه که،... آن لحظه ی بدرود

آرزو حاجی خانی
خرداد۱۴۰۳

49

باز کم مانده تو را بیخود و مدهوش کنم
طبق عادت برسم، گُل بدهی، بوش کنم

اولش طعم سلامم به تو، عطراگین بود
عشق را من بلدم مثل تو مخدوش کنم؟

پای عاشق شدنم، هر که نمانده ست، بگو
پای عاشق شدنت، باده بده، نوش کنم

در هوای غم دلبستگی ات، تا دم صبح
با دل شمع بسوزم، به تو خاموش کنم

یک شبه خلقت جانانه به هم می ریزد
من اگر حرف دلم را که فقط گوش کنم

بعد از این در دل آتشکده ات، داغم کن
ترست این نیست، تو را باز فراموش کنم؟

باز رفتیم و تو هم جرات ابراز نداری، هر بار
باز گفتی که چه با این دلِ پر جوش کنم


آرزو حاجی خانی
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

48

دلم به دام تو افتاده، عشق_/ بازی نیست
از اینکه دل، به هوایت شکست،... راضی نیست

برای گرمی دل، بوسه هات کافی بود
اگر چه رسم تبارِ تو دلنوازی نیست

اگر چه که به دلت بی حساب شد، این بار
ولی به هر جهت اینکه دلم ریاضی نیست

دوای بی کسی ام، قرص و شربت ِ عشق است
میان طائفه ات هم کسی که رازی نیست

چقدر توی دلت، آرزوت ویران شد
براش خانه امنی به دل بسازی نیست


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

47


غمزه ی حال مرا بیش تر از پیش نکن
این جگر پاره ی جان را به دلم ریش نکن

بوسه ها داغ تر از شهد خدایی شده اند
حال شیرین لبت را به لبم نیش نکن

پیش چشمان تو آنقدر که آرام شدم
این همه دلهره ها را به دلم بیش نکن

این قَدَر سنگ همه کس به دل و سینه نزن
این قَدَر قوم من و طائفه و خویش نکن

آنکه از پیش، خودش شاه و پری زادت بود
مات یک لحظه نگاه تو شده، کیش نکن


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

46

به تار و پود وجودم، حریر عشق ِ گسسته ست
چقدر قلب من امشب، از این گلایه شکسته ست

دوباره فصل جنون زد به باغ های بهارم
فضای از تو سرودن چه شاعرانه و مست ست

هوای گریه نداری، پلنگ زاده ی وحشی؟!
ببین که حضرت ماه ات از آسمان تو خسته ست

چرا بهانه نباشی برای خلق من از عشق
نجیب زاده ی باران! نگو که دست تو بسته ست...

چه کارها که نکردی، عوض کنی، قَدَرت را
منم دلم به هوایت، به پای تو که نشسته ست


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

45

این بار هم در بی کسی، با زندگی سر می کنم
با هر غرور تازه ات، دل را مکدر می کنم

دلتنگی ام را در هوایت پرسه می زد ابرها
کوچه به کوچه، عشق را با آسمان تر می کنم

با آنکه با حال دل من، خوب تر می شد دلت
حتی اگر منکر شوی هم باز باور می کنم

امیّد دارم که دوباره باغ، آبادت شود
گل_ بوسه می ریزم ولی یکباره پرپر می کنم

حالا که امشب هم شبی از آرزوهایت شده
با گفتن حال و هوایم باز، بدتر می کنم


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

44

هیچ کس اینجا شبیه حال من، درمانده نیست
هیچ کس مثل دلم از قلب سردت رانده نیست

مثل این حال پریشان یک اتاق و میز و شمع
مثل طوفان نگاهت، چشم را سوزانده نیست

این که می خواهد تو را، از جان خود هم بیشتر
آنکه از چشمان مستت، بی دلیل افتاده نیست؟

اشتباهی دل سپردی به هوای سادگی ش
آنکه گر می گیری از عطر تنش خان زاده نیست

رفتی و این شعرها هم گفتنش، رنج آور است
زندگی بی عشق تو یک اتفاق ساده نیست

دیگران دادند، تسکین می دهندم باز هم
باورش سخت است، اما یک نفر دلداده نیست


آرزو حاجی خانی

بی بازگرد 

43


دوباره بوسه و باران، شب ِ غزل خوانی ست
به عشق بازی امشب، هوات مهمانی ست

تو آرزوی دلم در هوای احساسی
فضای از تو سرودن، هنوز بارانی ست

به یاد دلهره ها با من و دل و بغضم
که عشق، پای تو امشب، قرار پایانی ست

اگر که می شد و می ماندی و دلم،... با تو،...
شب و کناره ی دریا، اگر چه طوفانی ست

نشد قدم بزنی، پا به پام ساحل را
غروب خاطره هامان چقدر طولانی ست


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد