آسمان مات تو شد تا رخ ماهت برخاست
فتح شد باز دل و خنده ی شاهت برخاست
دل که آزاد شد از حیله ی بدخواهی ها
عشق از گوشه ی چشمان سیاهت برخاست
ریز ریز از بغل و عطر لباست، نم زد
رعشه بر مهد دل از برق نگاهت برخاست
عشق با زهر خُم ِ قوم تو ویران می شد
باز، با رنگ ِخوش ِجام ِمباحت برخاست
چنگ با هر نفَس افتاده به رقصت، اما
سوز ها ریخت به دامان تو، آهت برخاست
آمدم زنده شوم بر همه ی خوبیهات
توبه از مستی لبهای گناهت برخاست
یوسف از تنگی آغوش و خیالت رم کرد
دام بستی و نیافتاده به چاهت برخاست
گرگ دارد وسط گله ی خویش ات، برگرد
زخمهای حسد از توشه ی راهت، برخاست
خواستم خرده بگیرم به دلت، تنهایی
هر دفعه، دو رو برت گَرد سپاهت برخاست
دل من از ازلت تا به ابد ویران ست
عشق اما سر جایش به پناهت، برخاست