تو و یک شهر و دل و خاطرهها و غمهاش
می کُشد قلب تو را دلهره های فرداش
تو و باران و...نفس های زنی تب کرده
چای داغ و هوسِ بوسه ی تو بر لبهاش
باغ زیبایی اشعار تو بر ایوان و...
نغمه های غزل ِعشق، درونِ رویاش
بدنت لرز گرفت از مه پایانی شب
عرقی ریخته از وسوسه های زیباش
آخرین لحظه ی دیدار، رسیدن شرط است
مست باشی وسط غرق شدن در دریاش...