تا نباشی خانه صحرای من است
با تو اما عشق، دریای من است
پیله هایت بر تنم جادویی از
بند آزادی م بر پای من است
هر نفس از بوسه هایت، مست مست
آرزویت، باغِ رویای من است
هر نفس با خنده هایت، شور تر
تنگ در آغوش، گرمای من است
تا نباشی، شهر ویران می شود
بینوایی، مرگ، فردای من است
خواستی ،...یک شب هواخواه تو شد
آنکه گفتی، عشقِ زیبای من است
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
وقتی تو باشی خانه ام شرجی ترین دریا که هست
احساس بارانی تو، بی آرزو، تنها که هست
طوفان زده بر سینه ام امواج بی پروای تو
هر ساحلی با لعل لب، شیرین ترین رویا که هست
اینجا اگر از فکر تو، دل، بی قرار و زار شد
از بخت تو، هر عیش و نوش و دلبری،... آنجا که هست
دین و دلم تا پای جان، با حس تو درگیر شد
سخت است اما، بی تو با من، این شب و غمها که هست
دورم ولی تا قلب من می سوزد از گرمای تو
جایی ندارد سوختن، من سوختم،... دنیا که هست
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
چوپانی ام، در دهکده ات، گله داری می کنم
با سوزهای نای نی، دل_بی قراری می کنم
هر دفعه گرگی می زند، سمت خراب آباد دل
از مهربانی هات، اما پاسداری می کنم
کشورگشایی های تو در سینه ام، بیداد کرد
تا هر کجا دل می کشی، پرهیزکاری می کنم
شرطی برای ماندنت، چیزی اگر داری بگو
تو بندگی کردی و من پروردگاری می کنم
آنقدر از چشمان تو، آلوده ام به عاشقی
حتی برای گفتنش هم شرمساری می کنم
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
که دنیا را از این بدتر نمی شد کرد
به درد آلوده و مضطر نمی شد کرد
عذاب ست این یا رحمت که می بارد
خدا را هم به دل باور نمی شد کرد
به جای آیه از لب، بوسه می ریزد
همه کس را که پیغمبر نمی شد کرد
به جام شوکران، شب را_غریبانه_
به طعم عشق، مرگ آور نمی شد کرد
چه حرفی از نگاهم خواند و یادش رفت
که درس عشق را از بر نمی شد کرد
فقط یکبار از چشمش غزل خواندم
پس از آن عاشقم دیگر نمی شد کرد
زده باران، نگاهش از خیالت خیس
فضا را مثل این محشر نمی شد کرد
شبی آنقدر با قهرش دلم را سوخت
همان قدری که با اخگر نمی شد کرد
به هر قیمت که رفتی باز سوزش ماند
چرا که عشق را کافر نمی شد کرد
کنارت هم هجوم بغض سنگین است
برایت گریه را آخر نمی شد کرد
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
۱۳dey۱۴۰۲
طلوع کن که شبم نقره فام میشود از تو
سکوت شهر، پر از ازدحام میشود از تو
حلول آیه ی «شمس» ی به روی سینه ی شبهام
که صبح دیدن رویم، سلام میشود از تو
نماز بغض، شکسته...به اینکه راه تو دور است!
که ذکر از تو شکستن، قیام میشود از تو
در این نیاز به باران، میان خشکی لبها
به رنگ سرخ غزل پارههام، میشود از تو...؟!
تو اختیارِ به عشقی، نگو که دست خودم نیست
زن شرور درونم، امام میشود از تو
تو تیر تیز غروری پر از غم نرسیدن
که زخمِ کهنه قلبم، جذام میشود از تو
من از قبیله ی دردم، به پام عشقِ کشنده...
نگو که زجر من امشب تمام میشود از تو
نمیشود که نریزم برات خون دلم را
نگو که بغض شکسته م، حرام میشود از تو
کلاغ منتظر از کوچه باغ میرود، اما
بهار زرد پر از انتقام میشود از تو
در این جهان غریبی که هیچ چیز بعید نیست
تویی که توی دلم، قتل عام میشود از من!
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
با جادهی رسیده به پایان برابری
با یک قدم به سمت بیابان برابری
ماه لقای تو غمِ صد آسمان گرفت
با کوچههای خلوت و باران برابری
وقتی رسیده عشق به گرداب دردناک
با گامهای خستهی طوفان برابری
هی دستهای دامنت آلودهشد به خون
ای عشق کشته! با دَم خوکان برابری
آخر نشد وجود من از مهر پر شود
با ماجرای زخم و نمکدان برابری
آب از سرت گذشته که، حالا وضو بگیر!
وقتی که با نجاست شیطان برابری
وقتی خدای ناکس تو، این و آن شده
اینگونه با چه چیزِ مسلمان برابری؟
دیگر به فکر روشنی قلب خود نباش
با رو سیاهیِ شب زندان برابری
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
تو و یک شهر و دل و خاطرهها و غمهاش
می کُشد قلب تو را دلهره های فرداش
تو و باران و...نفس های زنی تب کرده
چای داغ و هوسِ بوسه ی تو بر لبهاش
باغ زیبایی اشعار تو بر ایوان و...
نغمه های غزل ِعشق، درونِ رویاش
بدنت لرز گرفت ازمه پایانی شب
عرقی ریخته از وسوسه های زیباش
آخرین لحظه ی دیدار، رسیدن شرط است
مست باشی وسط غرق شدن در دریاش...
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
یک زن میان گریه و باران شکسته است
چون ابرهای خسته و بیجان شکسته است
آن روزهای دلخوشی...، به یاد ماندنی
از یک خزان زخمی «آبان» شکسته است
آن روزهای عشق و غزلخوانی ام به تو
از غمزههای چنگ تو، آسان شکسته است
سلولهای مردهی مغزم شبیه آن،
دیوارهای تیره ی زندان شکسته است
خون میچکد از آتش قلبم به شهر تو
در جای جای حادثه، «تهران» شکسته است
با هر تبِ نگاه تو از دست میروم
بغض ام که توی سینهی ویران شکسته است
غم-وارهها به ساحلِ چشمم کشیده شد
انگار موجی از شبِ طوفان شکسته است
با هر هوای تازهی احساس جان بگیر
ازبخت بد، اجاق زمستان شکسته است
کافر شدم به غیرِ تو، ای دورتر به من!
حالا ببین که باور و ایمان شکسته است
در سرزمین یاد تو، اسطوره میشود
آنکه همیشه از غم دوران شکسته است
حرفی بزن به وقت خداحافظی...، دلم
از عشق که رسیده به پایان، شکسته است
دستم به تو نمیرسد، ای آرزوی باغ
رویای خیسِ شاخهی عریان شکسته است
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد