12

یک زن میان گریه و باران شکسته است
چون ابرهای خسته و بی‌جان شکسته است

آن‌ روزهای دلخوشی...، به یاد ماندنی
از یک خزان زخمی «آبان» شکسته است

آن‌ روزهای عشق و غزلخوانی ام به تو
از غمزه‌های چنگ تو، آسان شکسته است

سلول‌های مرده‌ی مغزم شبیه آن،
دیوارهای تیره ی زندان شکسته است

خون می‌چکد از آتش قلبم به شهر تو
در جای جای حادثه، «تهران» شکسته است

با هر تبِ نگاه تو از دست می‌روم
بغض ام که توی سینه‌ی ویران شکسته است

غم-واره‌ها به ساحلِ چشمم کشیده شد
انگار موجی از شبِ طوفان شکسته است

با هر هوای تازه‌ی احساس جان بگیر
ازبخت بد، اجاق زمستان شکسته است

کافر شدم به غیرِ تو، ای دورتر به من!
حالا ببین که باور و ایمان شکسته است

در سرزمین یاد تو، اسطوره می‌شود
آنکه همیشه از غم دوران شکسته است

حرفی بزن به وقت خداحافظی...، دلم
از عشق که رسیده به پایان، شکسته است

دستم به تو نمی‌رسد، ای آرزوی باغ
رویای خیسِ شاخه‌ی عریان شکسته است


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد