15


طلوع کن که شبم نقره فام می‌شود از تو
سکوت شهر، پر از ازدحام می‌شود از تو

حلول آیه ی «شمس» ی به روی سینه ی شبهام
که صبح دیدن رویم، سلام می‌شود از تو

نماز بغض، شکسته...به اینکه راه تو دور است!
که ذکر از تو شکستن، قیام می‌شود از تو

در این نیاز به باران، میان خشکی لبها
به رنگ سرخ غزل پاره‌هام، می‌شود از تو...؟!

تو اختیارِ به عشقی، نگو که دست خودم نیست
زن شرور درونم، امام می‌شود از تو

تو تیر تیز غروری پر از غم نرسیدن
که زخمِ کهنه قلبم، جذام می‌شود از تو

من از قبیله ی دردم، به پام عشقِ کشنده...
نگو که زجر من امشب تمام می‌شود از تو

 نمی‌شود که نریزم برات خون دلم را
نگو که بغض شکسته م، حرام می‌شود از تو

کلاغ منتظر از کوچه باغ می‌رود، اما
بهار زرد پر از انتقام می‌شود از تو

در این جهان غریبی که هیچ چیز بعید نیست
تویی که توی دلم، قتل عام می‌شود از من!


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد