51

ای کاش این پرنده ی وحشی، در حبس آسمان تو باشد*
در سینه اش اگر تب عشقی ست، آن عشق در امان تو باشد

گفتی غزل_ترانه ی چشمت، شهر مرا به هم زده بانو
شاید جفا و سرکشی ام از، بدمستی جهان تو باشد

از یاد من نرفته که هستی، هر چند از نگاه تو مُردم
شاید بهار زندگی ام هم، در تابع خزان تو باشد

حرفی نگفته هم دلِ تنگی، عشق از غم سکوت تو پیداست
پای دلم، به هر چه رسیدم،..آن آرزو از آن تو باشد

باران بزن به سمت نگاهم،..اینجا، دلم هوای تو دارد،..
روزی اگر برسمت این بار، آرامشم فغان تو باشد

شاید سرت به کار خودت بود، من آمدم به رسم رفاقت...
دل بردنت عطای به عشق است.، بگذار ارمغان تو باشد


آرزو حاجی خانی
24خرداد1403

50

یک دره و طغیانی یک رود
موسیقی پیچیده در آفرود

اینجا هوای پلکها، ابری
آنجا هوای بوسه، مه آلود...

اینجا دلم از غصه ها، پرسوز
آنجا اگر چه عشق_باران بود

با آن همه خوبیِ دنیایت
سیرش شدم از آرزوها زود

از هر چه گفتم، باز هم  رفتی
آن لحظه که،... آن لحظه ی بدرود

آرزو حاجی خانی
خرداد۱۴۰۳

49

باز کم مانده تو را بیخود و مدهوش کنم
طبق عادت برسم، گُل بدهی، بوش کنم

اولش طعم سلامم به تو، عطراگین بود
عشق را من بلدم مثل تو مخدوش کنم؟

پای عاشق شدنم، هر که نمانده ست، بگو
پای عاشق شدنت، باده بده، نوش کنم

در هوای غم دلبستگی ات، تا دم صبح
با دل شمع بسوزم، به تو خاموش کنم

یک شبه خلقت جانانه به هم می ریزد
من اگر حرف دلم را که فقط گوش کنم

بعد از این در دل آتشکده ات، داغم کن
ترست این نیست، تو را باز فراموش کنم؟

باز رفتیم و تو هم جرات ابراز نداری، هر بار
باز گفتی که چه با این دلِ پر جوش کنم


آرزو حاجی خانی
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳