28

با رفتنت از شهر من، تنها شده غزلت
در چشم های غم زده ام، جا شده غزلت

نم می زنم از بغضها، مازندرانت را
طوفان زده بر چشم من، دریا شده غزلت

راه نگاهت را دلم گم کرده از باران
با هر خیال چشم تو، رویا شده غزلت

از سالهای دوری ات، عطر لباسم رفت
از دامن بی مریمی، صحرا شده غزلت

دست من از آن روز که دیدم تو را، گرم است
از روزهای کودکی، برپا شده غزلت

از سوزها، از گریه ها، از جاده های دور
از شهر من تا عشق تو، دنیا شده غزلت

یک شب، کنار هم به شعری مشترک باشیم
هر جا که لبریز توأم معنا شده غزلت

در دل، فقط یک آرزو کردی که برگردیم
با قاچ های سیب تو، زیبا شده غزلت


آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد