خوب من! این قدر هم از عشق خود پروا نکن
من خودم دلواپسم، دیگر اگر اما نکن
هر چه که مستی ست در هستی به هر جا، رفته ایم
بیش از این دیگر مرا بازیچه ی دنیا نکن
ناله و فریاد من، دیگر برایت آشناست
با سکوتت، قلب من را مرده از غمها نکن
حق کشی ها در دیار خود پرستان، عادت ست
خود پرستی، هر چه هستی، جان من! اینجا نکن
عهد و پیمان تو با عاشق کشی، دیرینه است
من گذشتم لااقل فردا و فردا ها،... نکن
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد
هر چه که مستی به هسنی بوده، هر جا رفته ایمع