24


فکر من در همه شب حل معمای تو است
بنما رخ که دلم واله و شیدای تو است

عاشق هیچم و از من نفسی باقی نیست
رفتن و آمدنم بسته به سودای تو است

می شتابی که از این قصه به خوابم ببری
تا بمیرم دل من محو تمنای تو است

دل در این منظره، آتش زده بر راحت جان
هر چه آید به تماشا همه معنای تو است

گفته بودی که بمان با دلِ این عاشق ِ مست
دل من تا به ابد عاشق و شیدای تو است

آرزو هیچ شد و هیچ ندانست کجاست
هر چه در این غزل آمد همه پیدای تو است

 
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد