بی خبر هستی و در گوشه ی زندان توأم
آن به تنگ آمده از حال پریشان توأم
داغ مجنون زده به طاق دل تنهایی م
دیگر از شهر، گریزان شده ویران توأم
رفتم از کوچه به کوچه، بی تو از سایه به سایه
دیدی از بی کسی ام باز در ایوان توأم
پنجره باز شد و منظره ی زیبایی ت...
پرده می زد که فقط عاشق باران توأم
چند سالی شده با عشق گلاویز شدم
باز هم با دل آتش زده، خواهان توأم
آرزو حاجی خانی
بی بازگرد