11

در یوسف چشمان تو افتاد زلیخات

آن چشم پدر مرده‌ی بازاری گیرات

 

افتاده که زندان تو را باز بسازد

این شاعره‌ی ساده و دلداده‌ی زیبات

 

هرشب به غزلخوانی چشمان تو رفته ست

یک شهرِ فرو ریخته از آتش و بلوات

 

تبریزِ بهارانه‌ی آغوش مرا باز

ویران نکن از بوسه‌ی تهرانی لبهات

 

اندازه‌ی یک پلک به دیدار تو مانده

اندازه‌ی یک عشق به آغاز مسیحات


آرزو حاجی خانی 

بی بازگرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد