دلم به دام تو افتاده، عشق_، بازی نیست
پر شکسته ی دل را، قفس نیازی نیست
مگر جواب دلم را به گریه ها بدهی
مگر نه اینکه کلاهت برات قاضی نیست
تو بی قراری شب در هوای شیرازی
و دل سپرده به باغی که سرو نازی نیست
اگر چه نغمه سرایان دل، بهارانه ست
امید من به نوای خوش ِ ریاضی نیست
برای گرمی قلبم، دل تو کافی بود
اگر چه رسم تبارِ تو دلنوازی نیست
در این میانه که دل، حکم کعبه را دارد
میان طائفه ات، سمت تو حجازی نیست
میان طائفه ات، قصه های دل، خون است
دعا اگر چه کنم، پشت هم، فرازی نیست
هنوز توی دلم آرزوت می سوزد...
به دل هر آنچه زدی کار هر گدازی نیست
هنوز توی دلت، آرزوت ویران است
توان ِ خانه امنی به دل بسازی نیست